loading...
رمانی ها 98
علی غلامی بازدید : 130 یکشنبه 21 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

هميشه تو خودش بود آروم و بي صدا . نجيب و با وقار . در حريم جادويي چشماش تب عشق موج مي زد ، اشكي از جنس غروب آرزو همواره در چشماش مي درخشيد . اضطراب ، اندوه و بي قراري نگاهش رو معصوم تر مي نمود و بيننده رو شيفته اش مي كرد .

چهره اش رو همواره هاله اي از اندوه و غم در بر گرفته بود . بيشتر اوقات در تنهايي خودش به سر مي برد . چه نيرويي اونو از انس گرفتن با اطرافيان و پيوستن به اونا نوميد مي ساخت براي من سوالي بود بي جواب . لبخندهاش غمگين و نگاهش حسرت بار بود .

 

بقیه در ادامه مطلب . . .

تعداد صفحات : 2

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 97
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 7
  • آی پی دیروز : 5
  • بازدید امروز : 76
  • باردید دیروز : 7
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 111
  • بازدید ماه : 326
  • بازدید سال : 826
  • بازدید کلی : 43,276
  • کدهای اختصاصی
    پاپ اپ دانلود برنامه گوشی دانلود فیلم و سریال جدید