رمان:مهسا
قسمت:۱
امیدوارم خوشتون بیاد
منبع :نودهشتیا
نوشته:بیسان تیته
رمان :مهسا
قسمت:۲
رمان:مهسا
قسمت:۳
رمان مهسا
قسمت:۴
رمان:مهسا
قسمت:۵
رمان مهسا
قسمت اخر
امیدوارم خوشتون اومده باشه
رمان:من یه پسرم
امیدوارم از این رمان خوشتون بیاد
خلاصه داستان:
جنسم دختره...
ولی روحم پسره...از عروسک ورنگ صورتی و لباسای باز وموهای بلند وعشوه های دخترونه بدم میاد.ولی....
عاشق فوتبالم...برای پرسپولیس وبارسلونا و تی شرت وشلوار جین وقلدری جون میدم...!
حالا شما خودتون قضاوت کنید...
من یه پسرم؟!
رمان من یه پسرم
قسمت:2
رمان:من یه پسرم
قسمت:3
رمان:من یه پسرم
قسمت:4
رمان:من یه پسرم
قسمت:5 پنجم
رمان: من یه پسرم
قسمت:6
رمان:من یه پسرم
قسمت:7
رمان:من یه پسرم
قسمت:8
رمان:من یه پسرم
قسمت:9
رمان:من یه پسرم
قسمت:10
رمان: من یه پسرم
قسمت:11
رمان:من یه پسرم
قسمت اخر
امیدوارم خوشتون اومده باشه اگه مشکلی داشت بهم بگین
رمان:مسافر کوچه های عاشقی
قسمت:1
اینم از یه رمان دیگه هنوز نخوندمش بخاطر همین هم خلاصه نذاشتم ببخشید
رمان:مسافر کوچه های عاشقی
قسمت:2
رمان:مسافر کوجه های عاشقی
قسمت:3
رمان:مسافر کوجه های عاشقی
قسمت:4
رمان:مسافر کوجه های عاشقی
قسمت:5
اینم از این رمان امیدوارم خوشتون اومده باشه
رمان:مسافر کوجه های عاشقی
قسمت:6 اخر
رمان:ورود عشق ممنوع
قسمت اول
امید وارم خوشتون بیاد
خلاصه داستان:
ژاله دباغ دختری با اعتماد بنفس پایین و فوق العاده دست پاچلفتی که همیشه با تمسخر همکارانش روبروست و هنوز بعد از چندسال سابقه ی کار؛ همچنان کارمند جزء قسمت بایگانی شرکتشونه! یک روز صبح با ورود کارمند جوان و شیکپوش جدید به قسمت بایگانی و رفتار متفاوت و دوستانه ی او با ژاله که باعث حسادت همکاران و موجب تحول ژاله میشه که او در جبران این حمایت های وحید دادگر سعی میکنه با هک کردن وارد اطلاعات محرمانه شرکتشون بشه تا اینکه پی میبرد..
رمان ورود عشق ممنوع
قسمت:3
رمان:ورود عشق ممنوع
قسمت:2
رمان:ورود عشق ممنوع
قسمت:4
رمان ورود عشق ممنوع
قسمت:5
رمان: ورود عشق ممنوع
قسمت:6
رمان:ورود عشق ممنوع
قسمت:7
رمان: ورود عشق ممنوع
قسمت:8
رمان: ورود عشق ممنوع
قسمت:9
رمان:ورود عشق ممنوع
قسمت:10
رمان:ورود عشق ممنوع
قسمت:11
رمان:ورود عشق ممنوع
قسمت:اخر12
سلام دوستان امیدوارم از این رمان خوشتون اومده باشه
نام رمان : تو با منی
خدايا به اميد تو ..نه به اميد خلق روزگار
************************
-نه این امكان نداره ...امكان نداره
فريبا- حالا چرا انقدر راه مي ري بتمرك سرجات اونا كار خودشونو كردن عزيزم
يه لحظه سر جام وايستادم و به چشماي خمارش نگاه كردم.... يعني كسي عاشق چشاي بي ريختش ميشه .... اوه خدا ي من
دوباره به راه رفتنم تو طول اتاق ادامه ميدم....................
- فريبا با اينكه مي ترسم ولي این سفر برام مهمه
فريبا- باشه فقط يادت باشه من بهت گفتم.... از اينجا به بعدش هر چي بشه پاي خودته ...مي توني؟
-اميدوارم كه بتونم..
فريبا- ناصري هم ادم بدي نيست .....سعي كنيد با هم كنار بياد مثل دوتا دوست
ناصري- بيايد نوبت ماست ...
با دستاي لرزون و پاهاي شل به طرف اتاق عقد رفتم...............................................
حول هوش ساعت 9 امد ....
بي حال و خسته و رنگ و رو پريده .....دور دستش يه پارچه خوني بود ...از جام بلند شدم ....خواستم برم طرفش ولي يه چيز مانع شد ....حسن اقا ابدارچي شركتو ديدم كه با يه ليوان اب قند به طرف اتاق عماد رفت ...
دو سه تا از همكارا هم كه باهاش هم اتاقي بودن دورش وايستاده بودن ....تحملم داشت از بين مي رفت ..فريبا هم رفت تو اتاق پيش بقيه ....سعي مي كردم ببينم چي شده ولي چيزي معلوم نبود ..............................
قبل از اينكه درو ببنده رفتم تو دستشويي .....و به بهانه شستن صورت خودمو از ديدش پنهون كردم ....
- كي بود ..؟
عماد- يكي از بچه ها بود گفت كنار دريان ......امده بود به ما هم بگه بريم پيششون...مياي ؟
- نه حوصلشو ندارم....
از لايه در نگاش كردم.... رو تخت نشسته بود و موهاي سرشو با حوله خشك مي كرد...
عماد- بيا بريم زودي بر مي گرديم ............................
تعداد صفحات : 3