loading...
رمانی ها 98
علی غلامی بازدید : 327 یکشنبه 28 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

رمان:من یه پسرم

قسمت:1 اول

امیدوارم از این رمان خوشتون بیاد

 

خلاصه داستان:

جنسم دختره...

ولی روحم پسره...از عروسک ورنگ صورتی و لباسای باز وموهای بلند وعشوه های دخترونه بدم میاد.ولی....

عاشق فوتبالم...برای پرسپولیس وبارسلونا و تی شرت وشلوار جین وقلدری جون میدم...!

حالا شما خودتون قضاوت کنید...

من یه پسرم؟!

 

 

علی غلامی بازدید : 86 جمعه 26 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

رمان:ورود عشق ممنوع

 

قسمت اول

 

امید وارم خوشتون بیاد

خلاصه داستان:

ژاله دباغ دختری با اعتماد بنفس پایین و فوق العاده دست پاچلفتی که همیشه با تمسخر همکارانش روبروست و هنوز بعد از چندسال سابقه ی کار؛ همچنان کارمند جزء قسمت بایگانی شرکتشونه! یک روز صبح با ورود کارمند جوان و شیکپوش جدید به قسمت بایگانی و رفتار متفاوت و دوستانه ی او با ژاله که باعث حسادت همکاران و موجب تحول ژاله میشه که او در جبران این حمایت های وحید دادگر سعی میکنه با هک کردن وارد اطلاعات محرمانه شرکتشون بشه تا اینکه پی میبرد..

علی غلامی بازدید : 169 جمعه 26 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

نام رمان : تو با منی

خدايا به اميد تو ..نه به اميد خلق روزگار
************************

-نه این امكان نداره ...امكان نداره
فريبا- حالا چرا انقدر راه مي ري بتمرك سرجات اونا كار خودشونو كردن عزيزم

يه لحظه سر جام وايستادم و به چشماي خمارش نگاه كردم.... يعني كسي عاشق چشاي بي ريختش ميشه .... اوه خدا ي من
دوباره به راه رفتنم تو طول اتاق ادامه ميدم....................



 

علی غلامی بازدید : 142 جمعه 26 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

- فريبا با اينكه مي ترسم ولي این سفر برام مهمه
فريبا- باشه فقط يادت باشه من بهت گفتم.... از اينجا به بعدش هر چي بشه پاي خودته ...مي توني؟
-اميدوارم كه بتونم..
فريبا- ناصري هم ادم بدي نيست .....سعي كنيد با هم كنار بياد مثل دوتا دوست
ناصري- بيايد نوبت ماست ...
با دستاي لرزون و پاهاي شل به طرف اتاق عقد رفتم...............................................



 

علی غلامی بازدید : 149 جمعه 26 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

حول هوش ساعت 9 امد ....
بي حال و خسته و رنگ و رو پريده .....دور دستش يه پارچه خوني بود ...از جام بلند شدم ....خواستم برم طرفش ولي يه چيز مانع شد ....حسن اقا ابدارچي شركتو ديدم كه با يه ليوان اب قند به طرف اتاق عماد رفت ...
دو سه تا از همكارا هم كه باهاش هم اتاقي بودن دورش وايستاده بودن ....تحملم داشت از بين مي رفت ..فريبا هم رفت تو اتاق پيش بقيه ....سعي مي كردم ببينم چي شده ولي چيزي معلوم نبود ..............................

علی غلامی بازدید : 96 جمعه 26 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

قبل از اينكه درو ببنده رفتم تو دستشويي .....و به بهانه شستن صورت خودمو از ديدش پنهون كردم ....
- كي بود ..؟
عماد- يكي از بچه ها بود گفت كنار دريان ......امده بود به ما هم بگه بريم پيششون...مياي ؟
- نه حوصلشو ندارم....
از لايه در نگاش كردم.... رو تخت نشسته بود و موهاي سرشو با حوله خشك مي كرد...
عماد- بيا بريم زودي بر مي گرديم ............................

تعداد صفحات : 3

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 97
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 10
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 12
  • باردید دیروز : 3
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 21
  • بازدید ماه : 18
  • بازدید سال : 518
  • بازدید کلی : 42,968
  • کدهای اختصاصی
    پاپ اپ دانلود برنامه گوشی دانلود فیلم و سریال جدید