loading...
رمانی ها 98
علی غلامی بازدید : 127 یکشنبه 04 خرداد 1393 نظرات (0)

چشمامو که باز کردم درختای نخل توجه امو جلب کرد ماهان متوجه شد که بیدار شدم
-سلام خانم گل بیداری شدی پاشو که رسیدیم تورو خدا همسفر مارو باش از وقتی دیشب شام خوردیم راه افتادیم تو خوابیدی
-چقدر زود رسیدم
-از دیشب یه سره دارم میرونما گفتم زودتر برسیم بهتره
خودمو رو صندلی جابجا کردم به اطراف نگاه کردم قبلنم اومده بودم بندر خیلی شهر قشنگی بود من هیچوقت فکر نمیکردم سرنوشتم قراره اینجا شکل بگیره داشتیم از یه خیابون عبور میکردم که سمت چپمون دریا بود دریای جنوب وای چقدر قشنگ بود به قایقایی که رو آب شناور بودن نگاه کردم به ماهان گفتم:
-ماهان یادت باشه بیام قایق سواری من خیلی دوست دارم باشه؟
-باشه خانمی حتما
اینو گفتو ماشینو برد تو یه کوچه یه 100متری رفتیم ماشینو جلوی یه در بزرگ سبز رنگ نگه داشت
-رسیدیم پیاده شو
از ماشین پیاده شدم ماهانم پیاده شد به سمت آیفون رفت دکمه اش و فشرد بعد چند ثانیه صدای دختر جوان گفت -کیه............؟
-منم ماهان باز کن
در با صدای تق باز شد ماهان برگشت سمتم گفت
-گلم صدای دختر عموم بود پریابریم داخل
از در رفتم تو خونه رو از نظر گذروندم خونه حیاط بزرگی داشت که دوطرفش درخت نخل بود حیاطم پر سنگای ریز بود که با سکوتی که تو حیاط بود و قتی قدم برمیداشتم صدای قرچ قرچ میومدم نمیدونم چرا یه لحظه از اونجا ترسیدم منو یاد خونه جادوگرا مینداخت برگشتم دیدم ماهان با چمدونا داره به سمتم میاد دلم آروم شد از فکرم خندیدم همزمان در سالن باز شد یه خانم مسن با سه تا دختر جوون جلو در ظاهر شدن در نگاه اول که صورتاشون مهربون بودماهان از همونجا داد زد
-سلام
اونام با سر جواب دادن اومدن جلو سلام دادن خودشونو معرفی کردن زن عموی ماهان اسمش شکوه بود ودختر عموهاشم پریا -المیرا- سمیه بودن باهاشون آشنا شدم و رفتیم تو در کل خونه بزرگی بود ولی خیلی ساده دخترا منو به اتاق خودشون بردن من لباسامو عوض کردم نشستم باهاشون به حرف زدن پریا گفت:
-خیلی خوش اومدی اینجارو خونه خودت بدون
لبخندی زدمو گفتم :
ممنون عزیزم مرسی لطف داری
-اوهههههه چه لفظ قلم بی خیال بابا ....
به لبخندی اکتفا کردم دیگه حرفی نزدم اونجا برام یجوری بود راحت نبودم باید با ماهان صحبت میکردم که زودتر عقد کنیم از اونجا بریم من اصلا اونجارو دوست نداشتم خصوصا که تو همون نگاه اول وقتی شکوه خانم حرف زد از حرفاش خوندم که زیاد از بودن ما راضی نیست این وسط فقط پریا مهربون بود المیرا که تو حال خودش بود سمیه ام کلا یه جورایی مشکوک بود بعدشم که ناهار خوردیم ماهان پیشنهاد کرد تا میره دنبال کارا منم با دخترا برم یه دوری بزنم منم قبول کردم ........................
شب اینقدر از گردش اونروز خسته بودم که تارسیدم تو اتاق لباسامو عضو کردم خوابیدم نیمه های شب بود که بازم اون خواب عجیب و دیدم از خواب پریدم به ساعت نگاه کردم 2بود در کمال تعجب دیدم پریا تو تختش نخوابیده شونه هامو دادم بالا که یعنی به من چه از تخت اومدم پایین رفتم تو آشپز خونه آب بخورم دیدم ماهان رو کاناپه خوابیده رفتم از تو اتاق خواب یه پتو آوردم انداختم روش که از باد کولر سرما نخوره موهاب بلندش رو پیشونیش بود خیلی جذابش کرده بود با دست موهاشو کنار زدم آروم گونه اشو نوازش دادم که دیدم دستمو بوسید دستاشو گذاشت رو دستام اونارو محکم گرفت گفتم:
-ببخشید بیدارت کردم عزیزم
-نه خانم گلم اشکال نداره و بلند شد
-چی شده مهسا چرا بیدار شدی؟
-هیچی خواب دیدم اومدم یه کم آب بخورم ماهان
-جانم
-میدونم دیروقته ها ولی می خواستم باهات صحبت کنم
بگو عزیزم سراپا گوشم
-ببین ماهان من میدونم آدمای این خونه زن عمو دختر عمو هاتن تو بهشون کاملا اعتماد داری ولی من احساس خوبی ندارم بهتره زودتر عقد کنیم از این جا بریم
خندید دوباره دستمو گرفت گفت:
-نگران چی هستی خانمم تو بهشون اعتماد کن نگران نباش مطمئن باش خیلی زود عقد میکنیم و از اینجام به خاطر راحتی تو میریم دیگه؟؟؟؟؟
-دیگه هیچی عزیزیم ممنون که درکم میکنی
اومدم گونه اشو ببوسم که با یه حرکت سریع لباشو گذاشت رو لبامو به همون سرعت یه بوسه ازشون گرفت و گفت:
-حالا بدو برو بخواب تا کار دست هم ندادیم
خندیدمو شب بخیر گفتم عاشق ماهان بودم تو این 6ماه که باهم بودیم همیشه غریزه اشو کنترل میکرد و به همین بوسه های کوتاه اکتفا میکرد منم خوشحال بودم که منو به خاطر خودم می خواست نه برای هوس.............
الان دو هفته از اون شبی که با ماهان صحبت کردم میگذره هنوز هیچ اتفاقی نیوفتاده یعنی نه من و ماهان عقد کردیم زندگی مشترکی که قولشو بهم داده بود ساختیم و نه از خونه زن عموی ماهان رفتیم اینجا همه چی یه جورایی مشکوکه ماهانم همینطور دیگه دارم کم کم به این نتیجه میرسم که کارم اشتباه بوده ولی هردفعه تو این مدت رفتارای ماهان بر روی فکرم خط بطلان میکشه ماهان میگه چون من اجازه پدرم رو ندارم نمیتونیم عقد کنیم و باید یه آشنا پیدا شه که بتونیم این کارو غیر قانونی انجام بدیم خلاصه همه چی خوب بود تا اونشب.................
××××××××××××××××××
نیمه های شب بود که با صدای گریه یه نفر از خواب بیدار شدم وقتی از تخت اومدم پایین طبق معمول پریا رو تختش نخوابیده بود من نمیدونم این دختره شبا کجا میرفت!!!!!!!!!!!!!
از پله ها اومدم پایین دیدم در سالن بازه و سمیه داره گریه میکنه و زیرلب یه چیزایی میگه که چون فاصله ام باهاش زیاد بود نمیشنیدم یکم بهش نزدیک شدم از چیزایی که میشنیدم نزدیک بود سکته کنم
-ماهان نامرد پسره ی عوضی .....نه خدایا غلط کردم نجاتم بده ....بیچاره مهسا... آره اول باید همه چیو به اون بگم بعدم خودمو بکشم
انگار به گوشام اعتماد نداشتم فکر کنم شاخام در اومده بود باید میفهمیدم این چرا این حرفارو میزنه ماهان مگه چیکار کرده که سمیه داره این حرفارو میزنه بهش نزدیکتر شدم که انگار حضورمو حس کرد سرشو بلند کرد قبل اینکه حرفی بزنم با گریه گفت:
-مهسا تویی بیا اینجا بشین خوب شد اومدی می خوام باهات حرف بزنم
متعجب گفتم :
-سمیه چی شده چرا اینجوری گریه میکنی م...ماهان چیکار کرده
-ببین مهسا من زیاد فقط ندارم برات توضیح بدم فقط به حرفام گوش کن
اینقدر متعجب بودم که اضلا نتونستم زبون باز کنم فقط سر تکون دادم
-مهسا همه اون چیزایی که دورو برت میبینه ماهان این خونه من و المیرا پریا اون زنیکه عوضی شکوه انایی نیست که تو باورته ماهان و شکوه عضو یه باند قاچاق دختران !!!!!!!!دخترای ساده ای مثل تو من المیرا رو ماهان عاشق خودش میکنه بعدم به یه بهانه ای اونارو میاره اینجا تو یه فرصت مناسب اونارو میفرسته اونور آب حالام نوبت منه اون ماهان نامرد بهم قول داده بود که منو نمیده دستاونا ولی زد زیر قولش
و شروع کرد به گریه چیییییییی این امکان نداشت ماهان من اونی که با تمام وجود میپرستیدمش امکان نداره اصلا نمی تونستم این موضوع رو درک کنم
-چیه چرا ماتت برده بدبخت حالا خوبه اینارو من بهت گفتم و اونا به روش خودشون بهت نفهموندن میدونی چجوری ماهان هر کدوم از دخترارو که میاره اینجا بعد یه مدت اونارو میبره تو یه اتاق ماهییت پلیدشو نشون میده میدونه چجوری به زور لختت میکنه ازت فیلمو عکس میگره ولی بهت دست نمیزنه چون او عوضیا دخترای ترو تازه می خوان که خودشون بی آبروش کنن میفهمی چی دارم میگم میفهمی باید بری مهسا تورو خدا اونا هنوز هیچ آتوئی ازت ندارن خودتو از این جهنم نجات بده مهسا
هنوزم گیج بودم به ماهان فکر میکردم یعنی اون همه عشقو علاقه دروغ بود قلبم داشت میومد تو دهنم من چیکار کردم من چرا به ماهان اعتماد کردم ماهان اونقدر نقش یه عاشقو خوب بازی کرد که ............منم همپای سمیه گریه میکردم که یه مرتبه با صدای ماهان هر دو از جامون بلند شدیم
-به به آفرین سمیه خانم خوب نقش فرشته نجاتو بازی میکنی
و ترسناک خندید از خندیدنش یه قدم رفتم عقب که اومد ستامو گرفت
-کجا خانمی تشریف داشتین
بععد برگشت با خشم سمیه را به باد کتک گرفت باورم نمی شد ماهان اینطور تغییر شخصیت دهد از سرو صداها المیرا و شکوه هم بیدار شدند و شکو با خشم گفت:
-ماهان ولش کن این آشغالو فردا که رفت اونا خودشون ترتیبشو میدن
-آره کوچولو بهت قول دادم نگهت دارم ولی نشد
سمیه یه تف به صورت ماهان انداخت ماهان با سیلی جوابشو داد منم که این وسط اصلا نمی تونستم قضیه رو هضم کنم و چیزی از حالم نگم بهتره فکر کن یه رو ز چشم باز کنیو ببینی همه اون آرزوهای قشنگی برا خودت ساختی مثل یه حباب میترکه چه حالی میشی.....
ماهان اومد سمتم و دستمو گرفت که عین برق گرفته ها دستمو کشیدم یه دفعه همه اون عشق تبدیل به به یه تنفر بزرگ شد
-ول کن دستمو عوضی
-هنوز باهات کار دارم خانم گل ولت کنم چرا؟؟من ماهانم عشقت
با پوزخند گفتم:
-عشقم تو مردی عوضی پست فطرت اشغال دروغگوووووووووووووو
که با صدای سیلی که به گوشم زد اشکام بیشتر شد
-خفه شو هرزه........
هان این همون ماهان بود که دم از عشق میزد حالا بهم میگفت هرزه تا به خودم اومدم دیدم تو تو زیرزمین اون خونه زندانی شدم خدایا خودت به دادم برس......................
نمی خوام اصلا اون شبو به یاد بیارم که چه بر من گذشت اونقدر خردو تحقیر شده بودم که دیگه حالی بر من نبود به بخت بد خودم لعنت فرستادم که چه سرنوشت شومی دارم اصلا تو مخم نمیگنجید که این ماهان همون ماهانی باشه که من عاشقش بودم و اون منو با تمام وجود میپرستید از خدا خواستم وقتی می خوابم و چشم باز میکنم همه اینا یه خواب باشه ولی نبود تازه خوابم برده بود که در زیرزمین با صدای محکمی باز شد منم یه متر از جام پریدم با تعجب جلو چشمم همون دوتا مردی رو دیدم کههمیشه تو خواب میددم همون دیشب با خودم عهد کرده بودم تا اونجایی که می تونم از دستشون فرار کنم واگر نشد خودمو بکشم چون دیگه چیزی برا از دست دادن نداشم که بخوام زنده بمونم اون دوتا اومدن طرفمو دستامو گرفتن به زور منو با خودشون به سمت بیرون هدایت میکردن با دادو فریاد منو آوردن بیرون که ماهان و دیدم چشم تو چشم اصلا یه ذره ام ناراحت نبود با خودم گفتم خاک تو سرت برا چی باید ناراحت بشه کارش اینه از اولم به همین قصد باهام آشنا شده بود از هرچی مرد متنفرم همتون کثافتین اصلانم نمی خواستم به این عوضی التماس کنم که مثلا دلش بسوزه بخواد کاری بهم نداشته باشه اومد جلو چونمو گرفت با نفرت سرمو تکون دادم که ایندفعه چونمو محکمتر گرفت
-هان چیه هیچی نشده هار شدی
یه تف کردم تو صورتش و گفتم
-هار تویی برا خودم متاسفم ماهان که عاشق تو بودم متاسفم که دیر فهمیدم احمق بی لیاقت اشغال
محکم زد تو صورتم و گفت
-خفه شو تا خودم خفه ات نکردم حیف که اون دختره عوضی خودشو کشت و الان مجبورم تورو بجای اون بدم وگرنه اینقدر ازت حرصیم که خودم ادبت میکردم هرچند زیر دست اونای دیگه ادب میشه ببرینش
داشتن منو میبردن کجا نمیدونم ولی کور خونده عمرا اگه بذارم دست کسی بهم بخوره یا فرار میکنم یا خودمو میکشم منو دوباره به زور بردن تو ماشین خودشونم عین محافظا وایسادن کنار ماشین که مثلا من جم نخورم یا فرار نکنم ای خدا خودت یه راهی نشونم بده میدونم بنده خوبی برات نیستم ولی حق من این زندگی نیست خدایا کمکم کن بعد چند لحظه یه مرد قد بلند قوی هیکل با ماهان اومدن کنار ماشین مرده داشت سیگار میکشید عصبی به ماهان گفت
-من اینو میبرم ماهان ولی وای به حالت اگه قبولش نکنن آخه من به تو چی بگم بی عرضه بذار اینو راهی کنم میام میدونم با شما بی عرضه ها چیکار کنم
بعد رو به اون دوتا گفت
-شما دوتا تن لشم برین جنازه اون سگو گم وگور کنین تا من ترتیب اینو میدم
تازه یاد سمیه افتادم پس خودشو کشته بود ............دوباره رو به ماهان گفت مدارکشو بده و کیف منو محکم از دست ماهان کشید بیرون اومد تو ماشین نشست و کیفو محکم انداخت سمتم و گفت
-سلام خانم خانما شنیدم عزیز دردونه ی ماهانی
نگاهی از سر نفرت بهش کردم راستش ترسیدم بهش چیزی بگم و اونم دیگه دنبالشو نگرفتو ماشین و روشن کرد و راه افتاد تقریبا یه یه ربی تو راه بودیم که سر یه چهارراه ترافیک سنگینی شد اونم همینجوری به زمینو زمان داشت فحش میداد و تند تند سیگار میکشید یه جرقه ای زد تو سرم یادمه وقتی راه افتاد در ماشینو قفل نکرد با خودم گفتم هرچه باداباد کیفمو برداشتم زیر چشمی بهش نگاه کردم اروم دستگیره رو فشار دادم تق صدا خورد اینقر ترسیده بودم که داشتم سکته میکردم ولی نه الان وقت فرار بود نه سکته خوشبختانه ماشینا اینقده بوق میزدن و راننده ها به خاطر این ترافیک سروصدا راه انداخته بودن که صدای باز شدن درو نشنید منم گلوله از ماشین زدم بیرون نمیدونم اون همه قدرتو از کجا آورده بودم که داشتم اونجوری میدوییدم 5دقیقه بود دوییده بودم خیلی دور شده بودم اومدم پشت سرمو نگاه کنم ببینم داره دنبالم میاد یا نه که یه ماشین با سرعت خورد بهمو منم پرت شدم کنار جدول خیابون و سرم محکم خورد به جدول فقط همینو یادمه........دیگه تموم
************
اینقدر سریع اتفاق افتاد که نفهمیدم اصلا چی شد تا به خودم اومدم دیدم بالا سر دخترم خاک برسرم من زدم بهش ولی خودش پرید وسط جاده ای خدا رحم کن خیا بون زیاد شلوغ نبود فقط یه چندتا عابر که متوجه شدن اومدن طرفم اینقدر گیج شده بودم که نمی دونستم چیکار کنم یه مرد میانسال گفت
-جناب چرا ماتت برده ببرش بیمارستان دیگه چرا وایسادی و سریع بلندش کرد و گذاشتش تو ماشین منم به خودم اومدم نشستم پشته فرمون با سرعت رفتم سمت بیمارستانی که خاله سیمین توش پرستار بود خدایا بدبخت شدم برگشتم به دختره نگاه کردم و گفتم
-تورو جون عزیزت تورو خدا زنده بمون
بعدم همونجور که داشتم میروندم زنگ زدم کیارش خواب بود برزخی شد
-الو کیارش
-د........... زهر مار کیارش بمیری کفنت کنم با دستام چه مرگته اول صبحی
-کیا خفه تصادف کردم بدو بیا بیمارستان بدو تا همکارات نیومدن خر منو نچسبیدن
انگار که خواب از سرش پرید
-چی گفتی تصادف کجا میری کدوم بیمارستان
-بیمارستان خاله سیمین بدو بیا بدو .........
قطع کردم و تا بیمارستان تو دلم دعا کردم زنده بمونه وگرنه بدبخت دو عالم بودم......
رسیدم دم بیمارستان اینقدر تند اومده بودم که نزدیک بود دوباره تصادف کنم از ماشین پیاده شدم و سریع دختره رو آوردم بیرون رفتم تو اورژانس که پرستارا تند یه برانکارد آوردن دختره رو گذاشتم روش

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 97
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 37
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 41
  • باردید دیروز : 3
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 50
  • بازدید ماه : 47
  • بازدید سال : 547
  • بازدید کلی : 42,997
  • کدهای اختصاصی
    پاپ اپ دانلود برنامه گوشی دانلود فیلم و سریال جدید