loading...
رمانی ها 98
علی غلامی بازدید : 87 جمعه 26 اردیبهشت 1393 نظرات (0)
خواست باز چيزي بپرسه كه اجازه نداد م
به قول دكتر نيما اساسا بايد بگم كه به مرد جماعت كه رو دادي مي خواد شجره نامتونم در بياره پس رو نده تا پرو نشه و كلي حالش گرفته بشه كه ديگه از این پروبازيا در نياره .....
-ممنون اقاي دادگر خيلي لطف كرديد
دادگر- با خنده گفت خواهش ..........خونتون كجاست؟
با انگشت جهتي رو بهش نشون دادم
-ببين اون گلدسته ها رو مي بيني
دادگر- اره
خوب اونورا از جلوي چشاي مبارك حذف كن بعدش دوتا كوچه برو بالاتر اخرش بپيچ سمت چپ سريع دستامو نگاه كردمو گفتم نه نه راست....... وسط كوچه پلاك ملاك كه تعطيله يه در زنگ زده كوچولوي ....اگه گذرتون خورد با يه پاره سنگ بيفتين به جونش.... دباغ ايكي ثانيه درو براتون باز مي كنه

به خنده افتاده بود ممنون ادرس دقيقتر از این نمي تونست باشه دباغ
-خوب فعلا با اجازه
دادگر- خدانگهدار
تا از سر كوچه بپيچم هنوز اونجا مونده بود وقتي خواستم برم تو كوچه براش دست تكون دادم .
اونم دستشو از تو ماشين در اورد و برام تكون د اد.

هنوز از راه نرسيده بودم كه ديدم در مي زنن حدس مي زدم كي باشه سريع دفتر كيوانو برداشتم و رفتم دم در
خود كله پوكش بود
كيوان - برام حل كردي ؟
بيا
به دفتر نگاهي كرد و سرشو با لودگي تكون داد
- خوب كاري نداري
كيوان- نه فقط بابام گفت فردا قبل از اينكه بري سر كار بهش يه سري بزني
حتما باز مي خواست اجاره خونه رو ببره بالا والا نمي دونم نيم وجب جا چقدر ارزش داره كه هر سه ماه يه بار اجارشو مي بره بالا
با گفتن باشه درو بستم و رفتم تو حوصله شام درست كردن نداشتم فيلم هم كه ابدا
به دستم نگاه كردم يه كمي درد مي كرد چشمم به دستمال دادگر خورد
اينم حساب خوني شده از دستم درش اوردم و زير شير اب ظرفشويي افتادم به جونش و تا مي تونستم چنگ زدم تا لكه هاي خون از بين ببره
هي مي شستمش و بالا نگهش مي دادشم تا ببينم لكه اش از بين رفته يا نه
بعد از شستن گذاشتم كنار پنكه كه زود خشك بشه چون اتو نداشتم بايد زودتر خشكش مي كردم كه براي صاف كردنش بندازم زير تشكم
هنوز عينكمو درست نكرده بودم .
دقيقا عدسي عينك از وسط شكسته بود
واي اگه چسبم بزنم بازم ضايع است اگه مژگان ببينه حسابي مسخره ام مي كنه حالا چيكار كنم .انگشتمو گذاشتم لاي دندونام و به حساب مخمو بكار انداختم .
این مخ اگه كار مي كرد كه من انقدر مشكل نداشتم پس تصميم گرفتم چسب بهش برنم بادا باد با اولين حقوقم درستش مي كنم


*****
صبح زود از خواب بيدار شدم اول بايد يه سري به صاحبخونه مي زدم كفشامو پام كردم خواستم دوباره بندارو بندازم تو كفشم
اكهي چقدر خنگي دختر همين ديروز ياد گرفتي ها...... اره
با خوشحالي نشستم و بند كفشمو شروع كردم به بستن
صدامو كمي كلفت كردم ببين گربه خنگه اول اينطوري گره مي زني بعد اينطوري اينو از اينجا رد مي كني اونم از اونطرف
بعد به شكلي كه دادگر لبخند مي زد براي خودم يه لبخند مسخره امدم خوب ديدي چه اسون بود ......حالا اون يكي رو خودت ببند .
ای به چشم دادگر جونم
وقتي بند كفشا رو بستم بلند شدم و چند بار بالا و پايين پريدم
يوهووووووووووووو حالا بپر بريم گربه خانوم كه خيلي دير شده
به دم در صاحبخونه گرام رسيدم بعد از كلي در زدن و منتظر شدن با اون شكم گندش امد
واي زنش چطوري اينو تحمل مي كنه اگه زن بود بدون شك مي گفتم 6 ماهه بارداره.... واي بلا به دور .....انوقت بچه اش چقدر زشت مي شد. .....تصورش هم وحشتناكه
حالا همچين مي گي وحشتناك انگار خودت ماه شب چهاره ای ...........خوب چهارده نه ولي ماه شب اول كه هستم
-سلام اقا خسرو
خسرو -عليك
-كار داشتيد كه گفتيد بيام
خسرو- اره تا اخر ماه خونه رو خالي كن
(همه به ياد حشمت فردوس )دكي چرا؟
خسرو- ديگه خوشم نمياد مستاجرم باشي
من كه اجاره تونو هر ماه مي دم اقا خسرو
خسرو - مي خوام بكومش
- بكوبيش كه چي بشه؟
خسرو- كه بسازمش
- بسازيش كه چي بشه
خسرو- ای بابا حالا من بايد به توي الف بچه هم جواب پس بدم تا اخر ماه دنبال خونه باش گناه كه نكردم كه خونم تا اخر قيامت دست تو باشه
-ولي شما به عمه ام قول دادي
خسرو- عمه ات چند وقت مرده جوجه
3 ساله بعد تو دلم گفتم اقا خرسه
خسرو - خوب خدا خيرت بده من تو این سه سال قولامو به عمه ات تموم كردم حالا هم انقدر فك نزن
- ولي اگه بيرونم كني من كجا برم
با گفتن بيا سر قبر من درو بست و رفت تو
حالا خوبه دللال ملك و ساختمون نيستي شكم گنده همچين مي گه مي خوام بكوبمش و بسازمش كه انگار مي خواد شعبه 2 برج ميلاد و بسازه
پشت در زبونمو در اوردم و بلند گفتم گامبوي بي خاصيت
در به شدت باز شد
- واي مگه نرفتيد هنوز تو خونه اقا خسرو
خسرو - تو چيزي گفتي؟
- نه فقط گفتم من كجا مثل شما صاحبخونه با خاصيت پيدا كنم
خسرو - با خاصيت
- ببخشيد من برم ديرم شده
خسرو- يادت نره تا اخر ماه
وارد شركت شدم دست راستمو گذاشتم طرف شكسته عينكم كه به چشم نياد با هزار بدبختي خودمو به بايگاني رسوندم
اخيش................. رد شدن از این راهرو مثل رد شدن از پل صراطه
كمي از پرونده هاي ديروز رو ميز بود برشون داشتم و رفتم سمت بايگاني نمي دونستم دادگر امده يا نه
شايد امده و رفته دفتر مديريت
مشغول جابه جا كردن پرونده ها بودم هنوز براي ديدن مشكل داشتم همش مجبور بودم چشمامو بمالونم بس كه درد مي گرفت
همونطور رو زمين ولو بودم و پروند ها رو مي زاشتم سر جاشون و شماره گذاريشون مي كردم .
دباغ دباغ كجايي؟
صداي دادگر بود
همونطوري كه پروند هارو دسته مي كردم....... تو بايگاني
دادگر- پس چرا نمي بينمت
- بيا ته سالن رو زمينم
دادگر- رو زمين چيكار مي كني ؟
با خنده گفتم دنبال سوسكم
سوسك...پس چرا پيدات نمي كنم
بلند شدم كه خودمو بهش نشون بدم كه مانتوم موند زير پام و تعادلم از دست دادم و دوباره ولوي زمين شدم
دادگر سريع خودشو بهم رسوند
دادگر- تو اگه يه روز به زمين نخوري نميشه
-چرا ميشه ولي باور كن دست من نيست
دادگر- چيزيت نشد
- نه
حالا عينكم كو تو این تاريكي چطور پيداش كنم
دادگر- دنبال چي هستي ؟
- ببخش ببين مي توني عينكمو پيدا كني
دوتا يي چهار دستو پا در حال گشتن بوديم
چون كف اتاق تاريك بود و خوب ديده نميشد
دادگر- اهان فكر كنم پيداش كردم
كمي سرم درد مي كرد همونطور رو زمين نشسته بودم
- ميشه بياريش
دستمو گذاشتم رو سرم
دادگر- عينك نمي زني اذيت ميشي
با تكون سر گفتم اره
رو به روم نشسته بود
دادگر- بيا بگيرش
دستمو دراز كردم و عينكو از دستش گرفتم
-خدا رو شكر نشكسته... با مقنعه گرد و خاكي كه رو عدسي نشسته بود و پاك كردم
دادگر هنوز داشت خيره نگام مي كرد عينكو گذاشتم رو صورتم
- خيلي ممنون
منتظر شدم كه اون بگه خواهش مي كنم قابلي نداشت خانومي نه خانومي رو بي خيال همون دباغ بگه خوبه
ولي اون هنوز خيره بود
- گفتم ممنونا
بعد دستمو جلوي صورتش تكون دادم
نخير انگار جن ديده
- ببين من زشت هستم ولي نه انقدر كه تو اينطوري بهم نگاه كني
ولي اون ساكت بود اروم دستاشو به طرف صورتم اورد يكم ترسيدم و سرمو عقب كشيدم
بازم خواستم بشكم عقب تر ولي نشد كه نشد اخه كلم با تمام محتوياتش به ديوار رسيده بود
- اقاي دادگر چي شده ؟هان؟داري چيكار مي كني؟
زبونم بند امده بود چشامو بستم كه ديدم عينكمو از روي صورتم برداشت اروم چشمامو باز كردم
دادگر- تو چشات چه رنگيه؟
- هان؟
دادگر- چه رنگ قشنگي داره.... با این مژه هاي بلندت چشات چقدر ناز شدن ..... يه لحظه نفسم بند امد و گر گرفتم و بهش خيره شدم
اما با تمام گيجيم فهميدم اون حق نداره انقدر راحت با من اينطوري حرف بزنه
زودي به خودم امدم به شدت عينكو از دستش قاپيدم..... خجالت بكشيد
از جام بلند شدم و از بايگاني زدم بيرون پشت ميزم نشستم و با حالت كلافه ای خودكارو تو دستم مي چرخوندم كه امد ........رومو كردم طرف ديوار
دادگر- خانوم دباغ بايد منو ببخشيد
- خوشتون مياد يكي با مادر و خواهرتون این كارو كنه بعدم هر چي از دهنش در امد بگه
دادگر- من كه به شما توهين نكردم ....ولي بله حق داريد بازم معذرت مي خوام
دادگر- منو مي بخشي
جوابشو ندادم
دادگر- ببخش ديگه يه غلطي كردم ..........ديگه تكرار نميشه
- خيل خوب چون ديروز ياد دادي چطور بند كفشام ببندم همين يه بارو مي بخشم فقط تكرار نشه ها
با لبخند گفت چشم
- چشت بي بلا انشالله كه من برم برج ميلاد
دادگر- ولي معمولا مي گن كربلا
به قول خانوم شيرزاد واقعـــــــــــــــــا
سرشو با خنده تكوني داد و نشست پشت ميزش
- شما هم از اينكه به من بخنديد لذت مي بريد
دادگر- نه اصلا
- پس چرا هرچي مي گم بهم مي خنديد
دادگر- اخه خيلي با نمك حرف مي زني و همه چي رو خيلي اسون مي گيري و....از همه مهمتر هرچي به ذهنت مي رسه همون موقع مي گي
- این خيلي بده
با گفتن نه دوباره لبخند زد
منم مثل خودش لبخند زدم كه ديدم اونم با لبخندم به لبخند مسخرش ادامه داد
زودي اخم كردم و گفتم
- پس ديگه نخند
بيچاره حالش گرفت و دهنش وا موند
بهم خيره شد و ديگه نخنديد و مشغول كارش شد.
دادگر- دباغ با اون عينك تو مشكلي نداري؟
- اقاي دادگر دنبال يه خونه اجاره ای مي گردم شما سراغ داريد؟
دادگر- خونه ؟ تا چقدر مي توني اجاره بدي ؟
- خوب من 150 تومن بيشتر نمي گيرم................ پول پيش هم ندارم ......بتونم ماهي 100 تومن بدم
دادگر- خونه ای كه توش زندگي مي كني اجاره ايه ؟
- اره
دادگر- ببخش مي پرسم مگه پدرت اجاره خونه رو نمي ده كه تو رو پول خودت حساب مي كني ؟
- خونه سراغ نداريد بگيد نداريد چرا انقدر سوالاي بي ربط مي پرسيد .
دادگر- بايد ببينم ولي هر جا بري پول پيش مي خواد
لبامو توهم جمع كردم و دوباره با خودكار ور رفتم در حال فكر كردن بودم كه
يهو از جام پريدم............ واي ديدي چي شد
دادگر- - دباغ كشتي منو چرا يهو داد مي زني
-من فردا با مژي قرار دارم
دادگر- مژي كيه
-همون مژگان سوسوله
دادگر- خوب قرار داري كه داري برو سر قرارت اينكه واي كردن و دادو قال نداره
- چرا نمي فهمي اون منتظر من نيست منتظره توه
دادگر- چي ؟
- اخه گفتم كه.... من عكس تو..... نه ببخشيد شما رو نشونش دادم
دادگر- خوب سر قرار كسي نمي ره
- نميشه كه
دادگر- چرا نميشه؟
-اگه شما اينجا كار نمي كرديد يه چيزي.... ولي فردا پس فردا شما رو اينجا ببينه انوقت چيكار مي كني
دادگر- دباغ ؟ دباغ ؟
-بله بله
دادگر- تو مگه قصدت حال گيري نبوده
-اره خوب
دادگر- خوب اگه من برم كه بيشتر بهش خوش مي گذره
با نا اميدي خودمو رو صندلي انداختم ....اره ها....... چرا من خودم به این موضوع فكر نكرده بودم
دادگر- دباغ؟
بهش نگاه كردم داشت با شيطنت بهم مي خنديد
دادگر- مي خواي اساسي حالشو بگيريم
-با خنده گفتم اره
دادگر- گفتي ايدي دوستاشو داري؟
-اره همه 50 نفرشونو
دادگر- چي 50 نفر
-كمه؟
دادگر- چه خبرشه....... حالا مي دوني با كدومشون بيشتر چت مي كنه؟
-اره
دادگر- خوب ايدي دوتا شونو بهم بده
-مي خواي چيكار كني؟
دادگر- يه كار خوب .......كه ديگه چت كردنو براي هميشه فراموش كنه
- مرگ من
دادگر- جان تو
- باز خودموني شديا
دادگر- چشمكي زد و گفت ببخشيد .... جون خودم
دل تو دلم نبود امروز با مژگان قرار داشتيم از صبح دادگرو نديده بودم يعني امروز مرخصي داشت و بهم گفته بود اخر وقت با سرويس نرم و منتظرش بمونم.
ساعت 5:15 بود و با مژي ساعت 7 قرار داشتيم داشتم ناخونامو مي جويدم
كه صداي زنگ تلفن امد
بله
دادگر - بدو بيا من بيرون منتظرتم
سريع كيفمو برداشتم و با عجله خودمو به ماشينش رسوندم در جلو رو باز كردم و پريدم تو ماشين
هنوز بهش نگاه نكردم همون طور كه به جلو خيره بودم شروع كردم به حرف زدن
واي دادگر دارم از ترس مي ميرم فكر مي كني نقشمون بگيره.... خداروشكر من این وسط نيستم وگرنه حسابي خراب كاري مي كردم......... مي دوني كه...... من استاد خراب كاريم
از صبح تا بحال هزار بار فكر كردم بي خيالش بشيم.... ولي بازم گفتم نه ...... حالا تو چي... تو چي مي گي بريم نريم بي خيالش شيم نشيم حالشو بگيريم نگيريم خلاصه نمي دونم هرچي تو بگي بازم داشتم ناخونامو مي جويدم
دادگر - عليك سلام خانوم
همونطوركه ناخونامو مي جويدم به طرفش برگشتم
واي خدا جون............. این كيه ؟ چه شيش تيغي كرده .... صورتش از سفيدي داشت برق مي زد موهاي مشكيشو به سمت بالا شونه كرده بود و كمي از موهاشو رو پيشونيش ريخته بود
كت وشلوار طوسي رنگ خوش دوختي پوشيده بود كه خيلي خوش هيكل و خوشتيپش كرده بود
بوي ادكلشو كه نگيد من يكي رو مست كرده بود
- اوه اوه جلل الخالق خودتي دادگر ؟ بابا چه جيگري شد ي ها
واي بازم هر چي به ذهنم رسيده بود به زبون اورده بودم
سريع دوتا دستمو گذاشتم رو دهنم
- واي ببخشيد
خندش گرفته بود
دادگر - بريم ؟
سرمو اروم تكون دادم و گفتم بريم
دادگر - پس پيش به سوي حال گيري
***
به جلوي كافي شاب مورد نظر رسيدم
دادگر - خوب پياده شو
-نه من ديگه نميام
دادگر - چرا؟
- اخه مي ترسم
دادگر - دباغ تمام مزش به اينه كه تو از نزديك ببيني چطور حالش گرفته ميشه
- يعني بايد بيام
دادگر - خودت مي دوني
- باشه
دادگر - فقط يه جايي بشين كه ديده نشي تو زودتر برو يه جاي دنج پيدا كن
- دادگر بيا برگرديم
دادگر - چرا انقدر تو مي ترسي خوبه قرار نيست تو كاري كني .......... برو انقدرم نترس دختر... يكم دل و جرات بد نيستا
-باشه موفق باشي
دادگر - ممنون تو برو بشين و حالشو ببر
كافي شاب نسبتا خلوتي بود نه اينكه جاي با كلاسي بود سريع دستمو گذاشتم پشت لبم كه از كلاس اينجا چيزي كم نشه . چشم چرخوندم و يه جاي خوب پيدا كردم به اطراف خوب نگاه كردم هنوز مژي نيومده بود
بازم ترسيده بودم و ناخونامو مي جويدم كه مژي وارد كافي شاپ شد

 

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 97
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 5
  • بازدید امروز : 18
  • باردید دیروز : 7
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 53
  • بازدید ماه : 268
  • بازدید سال : 768
  • بازدید کلی : 43,218
  • کدهای اختصاصی
    پاپ اپ دانلود برنامه گوشی دانلود فیلم و سریال جدید