رمان قلب های بی اراده
نویسنده:سیمین شیردل
قسمت۱
سلام دوستان این رمان قلب های بی ارادست حتما بخونید خیلی قشنگه
مطمعن باشید به هیچ وجه از خوندنش پشیمون نمیشین. نظر یادتون نره.
رمان قلب های بی اراده
نویسنده:سیمین شیردل
قسمت۱
سلام دوستان این رمان قلب های بی ارادست حتما بخونید خیلی قشنگه
مطمعن باشید به هیچ وجه از خوندنش پشیمون نمیشین. نظر یادتون نره.
رمان قلب های بی اراده
نویسنده سیمین شیردل
قسمت۲
نظر بدید لطفا
رمان قلب های بی اراده
نویسنده:سیمین شیردل
قسمت۳
دوستان اگه این رمان مشکل تایپی داشت حتما بهم خبر بدید.نظر یادتون نره.
رمان قلب های بی اراده
قسمت آخر
نویسنده:سیمین شیردل
سلام دوستان امیدوارم از این داستان خوشتون بیاد نظر یادتون یادت نره ها!
هميشه تو خودش بود آروم و بي صدا . نجيب و با وقار . در حريم جادويي چشماش تب عشق موج مي زد ، اشكي از جنس غروب آرزو همواره در چشماش مي درخشيد . اضطراب ، اندوه و بي قراري نگاهش رو معصوم تر مي نمود و بيننده رو شيفته اش مي كرد .
چهره اش رو همواره هاله اي از اندوه و غم در بر گرفته بود . بيشتر اوقات در تنهايي خودش به سر مي برد . چه نيرويي اونو از انس گرفتن با اطرافيان و پيوستن به اونا نوميد مي ساخت براي من سوالي بود بي جواب . لبخندهاش غمگين و نگاهش حسرت بار بود .
بقیه در ادامه مطلب . . .
سعيد با سروصداي ما بيرون اومد و قضيه رو فهميد . اون هم مثل من خنده اش گرفته بود و گفت:
-معين خان بريم دير شد .
-صبحونه چي شد ؟
-نمي خواد ديرمون شده .
دست و صورتم رو مي شستم كه مهشيد صدام زد و گفت:
-بيا بالا صبحونه حاضره .
بقیه در ادامه مطلب . . .
خاله مهشيد قربون تو بره كه انقدر ماهي . . .
گذاشتم خوب الهام مزه هاشو بريزه بعد حرف زدم . وقتي صداي منو شنيد خيلي جدي سلام و عليك كرد و گفت كه مادرم اصرار داره شام بيايد اينجا .
- الهام جون ! خودت كه ميدوني من نميتونم مهشاد رو تنها بذارم .
- نه بابا خواهر فداكار ! كي گفته مهشاد رو تنها بذاري ؟ مامان ميگه با مهشاد تشريف بياريد تا با همديگه آشنا بشن .
- من حرفي ندارم اما بعيد ميدونم مهشاد قبول كنه .
بقیه در ادمه مطلب . . .
آرزوی وصال قسمت ۴ - چيز مهمي نيست . شما خودتون رو ناراحت نكنيد .
اي كاش ميتونستم بهش بگم ، درد و ضعفم از چيه . چقدر راحت حرف دلش رو به من ميزد . خدايا يعني واقعا حرف دلش بود ؟ از بودن در كنار من لذت ميبرد ؟ يعني عشق من يه طرفه نبود و من براش فقط يه منشي قابل احترام نبودم ؟ بابك هم منو دوست داشت ؟ ! نكنه فقط براي مدت كوتاهي منو دوست داشته باشه ؟ نه ، من اونو براي هوس نميخواستم . ميخواستم دقايق عمرم رو در كنارش باشم و وجود خودم رو وقف هستي و زندگي اون بكنم . در دنياي شيرين خودم غوطه ور بودم كه بابك باز هم مضطربانه پرسيد:
- بهتر شدي ؟.
بقیه در ادامه مطلب . . .
تعداد صفحات : 11