loading...
رمانی ها 98
علی غلامی بازدید : 59 چهارشنبه 24 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

چشمام از دود میسوخت...چقدر هوا کثیف بود ,دلم واسه هواي پاك شیراز خودم تنگ شد.
توي یه محله خلوت و خوش اب وهوا روبروي یه آپارتمان بیست واحدي پیاده شدم . کرایه رو دادم
وچمدون وساك رو گذاشتم جلوي در...زنگ اپارتمان تارخ رو زدم . بعد از چند ثانیه اي طولانی صداي خوابالوي گلپر
از اف اف اومد :بله
دهنمو به ایفون نزدیک کردم:سلام گلپر جون منم ترمه.
بدونهیچ حرفی درو باز کرد.شونهع بالا انداختم وبه زحمت وسایلمو تا جلوي اسانسور بردم.از اسانسور پیاده شدم
.گلپر هنوز در واحو رو باز نکرده بود ,دلم گرفت ولی به خودم گفتم :لابد لباسش مناسب نبوده...
زنگ زدم,چند لحظه بعد درو باز کرد.هنوز لباس خواب تنش بود موهاش با بی قیدي رو شونه هاش ول بود ,تو
چشماي سبز خوشرنگش وروي لباي قرمز خوش حالتش هیچ اثر ي از شادمانی نبود.
خودمو از تنگ وتا ننداختم,یه لبخند پت وپهن نشوندمن روي لبم وذوق زده گفتم :سلام گلپر جون . نمی دونی چقدر
دلم برات تنگ شده بود.
سر تا پاشو نگاه کردم :بزنم به تخته ... هر دفعه می بینمت خوشگل تر شدي.
یه لبخند سرد وبی نمک زد,به روي خود نیاوردم:تعارفم نمی کنی بیام تو.
از جلوي در رفت کنار,با هن وهن ساك وچمدونو کشیدم تو اپارتمان شلوغ ودرهم وبرهم .تعجب کردم گلپر خیلی با
سلیقه و مرتب بود.
نشستم روي مبل ,براي اینکه یه حرفی زده باشم گفتم:چی می کشین از این شلوغی وترافیک ؟
روبروم نشست وپا روي پا انداخت و دستاشو گذاشت رو دسته هاي مبل وبهم زل زد . هنوز جواب سلاممو نداده بود
.دکمه هاي مانتوي خاکستري رنگموو باز کردم و گره روسریمو شل:تارخ کجاست؟ زورش می اومد جواب بده:سر کار.
تو ترمینال خیلی منتظرش بودم گفته بود میاد دنبالم.
یه نگاه عاقل اندر سفیه بهم کرد:اگه میخواست بیاد دنبالت و بعد بره سر کار تا ساعت ده نمی رسید در ضمن ازانس
مال این موقع هاس دیگه! دوره اي نیست کسی از کسی توقع داشته باشه.
یه پارچ اب یخ خالی کردن روم ,من زبون دراز زبونم بند اومد. دنبال یه جمله مناسب میگشتم ,شروع کردم با بند
کیف ور رفتن ,خوش امد گوي جالبی نبود باورم نمشد این همون گلپر باشه !چقدر عوض شده به زحمت گفتم:نه گلپر
جون من که از تارخ نخواستم بودم بیاد دنبالم :خودش گفت میاد.
بلند شد:حالا که نتونست .کاراي مهمتري هم داره.
چه پررو وبد رفتار!با این حال به خود گفتم:سر صبح اومدم از خواب بیدارش کردم وتوقع دارم بشکن وبالا بنداز راه
بندازه . طفلکم اول صبح حوصله خودشم نداره چه برسه به من که مثل خروس بی محل می مونم.
با این خیال لبخندي زدم .مانتومو انداختم و مبل وبلند شدم ودنبالش رفتم آشپزخونه که چه عرض کنم بازار
شام!بغلش کردم.با بی محبتی گفت:این قدر به من نچسپ ترمه.
وا رفتم خودشم فهمید رفتارش زشت و زننده بوده,با لحن ارومتري ادامه داد:اخه این روزا حالم زیاد خوب نیست.
مزدهامو بهم زدم وزمینو نگاه کردم از فرق سرش شروع کردم ونگام روي شکمش ثابت شدگل از گلم
شکفت.هیجان زده دستامو زدم بهم :خبریه گلپر؟!
لپاش گل انداخت:هنوز مگمن نیستم ,امروز جواب ازمایشمومیگیرم.
چ= وراست بوسیدمش :واي گلپر خیلی خوشحالم :یعنی دارم عمه می شم؟

دست مالیدم روي شکم صافش:عمه قربونت بره جوجو


بازشو گرفتم وبردم نشوندمش روي مبل :تو دیگه بار شیشه اي داري وباید استراحت کنی .بشین ودستور بده.
انگار بدش نیومد,با تنبلی گفت :خوابم زیاد شده ,زود خسته میشم ونمی تونم به کارام برسم.
یه انگشت رو تلفزیون کشیدم .معلوم بود مدهاست تمیز نشده ,با خوشروي گفتم :امروز همه جا رو تمیز می کنم.
بی رودرواسی گفت:اخه تازه از راه رسیده اي وخسته اي.
مثل اینکه بدش نیومد بود سر سامونی به زندگیش بدم ,یه ذره بهم برخورد ,ولی به خاطر برادرزاده کوچولوي که تو
راه داشتم وبه خاطر تارخ.
گفتم :نه دیشب خوب خوابیدم .فقط یه چاي دم کنم وبخوریم ,اون وقت شروع می کنم.
بلند شدم ورفتم تو اشپرخونه . کتري رو اب کردم و گذاشتم رو گاز ,چه گازي ؟!چرب وچیلی !کند از سر و روي
زندگیش می بارید . اولین بار بود می دیدم خونه اش این قدر کثیف و اشفته اس !گذاشتم به پاي حاملگی.
صداش از هال اومد:چاي تو کابینت سمت راسته گازه!!
تا اب به جوش بیاد ظرفها ي نشسته رو جمع وجور کردم,خواستم بشورم که چشمم افتاد به ماشین ظرفشویی همه رو
چیدم توش و روشنش کردم . ابم جوش اومد وچایی رو دم کردم . از یخچال کره و پنیر رو در اوردم .میز اشپزخونه
رو دستمال کشیدم و همه چی رو چیدم .از گلپر توقع همچین زندگی رو نداشتم ,مگه تمیز کردن خونه چه وقت می
بره؟؟؟
با وجود ماشین ظرفشوي یه عالمه ظرف این ور واون ور بود . یه مشت لباس چرك هم تو سبد بغل ماشین لباسشویی
بود ,همه رو ریختم تو ماشین .گفتم:هر وقت کار ظرفها تموم شد ,رخشویی رو روشن می کنم.
حتی به خودش زحمت نداد تا اشپزخونه بیاد ببینه من گردن شکسته دارم چی کار می کنم. چایی ریختم وصداش

گردم:گلپر جون بیا عزیزم صبحون حاضره


هنوز نه به بار ونه به دار ,دستش رو گرفته بود به کمرش,خنده ام گرفت .با این حال صندلی رو عقب کشیدم تا بشینه
.
هوس تخم مرغ نیمرو کردم.
فورا دست به کار شدم وبراش دوتا تخم مرغ نیم رو کردم . با ولع ولذت خورد:مرسی ترمه جون !چقدر چسپید.
نوش جونت عزیزم.
بدون اینکه حتی بشقابشو بذاره توي ظرفشویی رفت بیرون ,با این که حسابی بهم برخورد بود ظرفها رو شستم ورفتم
تو هال ,نشسته بود و کنترل به دست تلویزیون نگاه می کرد :لجم گرفت ::گلپر ج.ن لااقل مو هاتو شون بزن ولباس
عوض کن.
چشماشو خمار کرد:حال ندارم از جام جم بخورم.
تو دلم گفتم :اره خوب ,کلفت هم برات رسید.
چاییمو خوردم.از تو ساك سوغاتی هاشو در اوردم:یه ظرف مسقطی ,یه حعبه شیرینی یه روسري و یه صندل واسه
گلپر ,یه تی شرت واسه تارخ ,یه ظرف کریستال واسه خونه.
گفت:مرسی ترمه جون خیلی زحمت کشیدي.
قابل تورو نداره.
روسري رو انداخت سرش,چقدر بهش میومد,با خنده گفتم:می بینی چه سلیقه اي دارم؟؟ اناگار فقط براي تو درست
شده.

با غمزه گفت :خودم خوشگلم همه چیز بهم میاد..


نخیر گلپر اون گلپر سابق نبود,خدا به داد من برسه که تا روبه راه شدن اوضاع این جا بمونم.به زور لبخند زدم وو
سایلمو بردم گذاشتم توي اتاق خواب!اونقدر بهم ریخته بود که اول مجبور شدم یه ساعت مرتبش کنم. اومدم بیرون
تلفن زنگ زد,صداي تنبل گلپر اومد ترمه جون ببین کیه!
جواب دادم :بفرمایین.
صداب نگران سودي جون تو گوشی پیچید:ترمه جون رسیدي ؟!الهی قربونت برم من که مردم و زنده شدم ,پس چرا
زنگ نزدي؟؟
میخواستم بگم از لطف و محبت برادرزاده اي جناب عالی . از وقتی که رسیدم دارم مثل خر کار می کنم . اما اون
بیچاره که گناهی نداشت .راه دوربود واونم از همه جا بی خبر !نمی خواستم فکرش خراب بشه.
با مهربونی گفتم:من قربون تو برم سودي جون .از وقتی رسیدم با این گلپر گفتم و خندیدم .ببخشین که یادم رفت.
اذیت نشدي؟راحت رسیدي؟
اره مثل خرس تو اتوبوس خوابیده بودم,ولی شاداب خیلی خسته بود,چون نتونسته بود بخوابه.
بابا چطوره؟تورنگ ,ترنج؟؟
همه خوبیم عزیزم جات خیلی خالیه .حال گلپر چطوره ؟تارخ کجاست؟
خودش جوابشو داد:لابد بچه ام صبح زود پاشده اومده دنبال تو وبعدشم رفته سر کار.
پوزخندي زدم وتو دلم گفتم :اره جون خودش.
ولی اینو نگفتم که ,به جاش گفتم:اره طفلک.
خوب برو استراحت کن .هرچی باشه خسته اي ,ببین گلپر کاري نداره؟

تو دلم گفتم : کار که زیاد داره ولی شانس بیشتر!


رو به گلپر گفتم:سودي جون می پرسه کاري نداري؟
بدون اینکه نگام کنه گفت:سلام برسون.
سودي جون گلپر سلام می رسونه.
تو هم سلام برسون .مزاحمت تمی شم عزیزم برو خوب استراحت کن.
چشم مامان ,می بوسمت . تو هم تورنگ وترنج رو از طرف من ببوس .بابا رو هم از طرف خودت.
صداي خنده شادش تو گوشی پیچید:خفه نشی ترمه !برو دختر خجالت بکش!
خداحافظی وگوشی رو قطع کردم یه نگاه به اگراف کردم نمی دونستم از کجا شروع کنم؟معلوم بود مدهاست خونه
جمه و جور نشده. تصمیمی گرفتم از اشپزخونه شروع کنم .مرتب کردن تا ظهر طول کشید.پدرم در اومد ,به عمرم
این قدر جون نکنده بودم.
گلپر مثل کارفرما اومد یه چرخی تو اشپزخونه زد سر تکون داد:عجب تمیز شده ها ....دستت درد نکنه.
اومدم بگم :دست من نه!!دست عمه ات درد نکنه با این عروس اوردنش!
به شیطون لعنت فرستادم ولبمو گزیدم ,دوباره صداش :نهار چی بخوریم؟
لابد توقع داشت نهار واشس بپزم.اما این قدرام متوقع نبود:با پیتزا چطوري؟
یه نفس یلنئ کشیدم:بدم نمی اد.
رفت کنار تلفنش نشست ,یه شماره گرفت واشتراك داد.
دوباره مشغول تلویزیون دیدن شد.منم معطل نکردم وشروع به مرتب کردن هال و اتاق خواب مشترك گلپر وتارخ

کردم.


پیتزا که رسید ظاهر خونه قابل تحمل تر بود .بعد از نهار یه چاي خوردم و دوباره دست به کار شدم .بالاخره تا ساعت
چهار همه جا تمیز و مرتب شد!دیگه ناي واسم نمانده بود...
گلپر گفت:ترمه جون برو یه دوش بگیر تا خستگی ات در بره.
جوابشو ندادم چپیدم تو حمو م تا اب گرم خستگیمو در ببره یه نیم ساعتی اونجا بودم .اومدم بیرون ,لباس پوشیدم .یه
تی شر ت کرم با شلوار پار چه اي قهوه اي ...حوله امو پیچیدم دور سرم تا مو هام خشک بشه. بعد رفتم تو اتاقی که
وسایلم بود روي زمین دراز کشیدم . از خستگی نفهمیدم کی خوابم برد.
با صداي تارخ بیدار شدم ,داشت از گلپر سراغ منو می گرفت.یکی نگی از دستش ناراحت بودم ,توقع نداشتم توي
شهر به این سر وتهی منو تو ترمینال بکاره .میدونست اولین باره بدون بابا وسودي جون اومدم ,ممکن بود تو این شهر
درندشت نتونم از پس خودم بربیام.اومد تو اتاق ,خودمو زدم به خواب .رفت بیرون :گلپر چرا چیزي رو ترمه
نکشیدي ؟یه بالشم زیر سرش نیست.
صداي شل و وارفته اشو شنیدم :غریبه که نیست خودش بر می داشت دیگه .تو که حال منو میبینی حوصله خودمم
ندارم.
صداي تارخ پر از تعجب بود :راستی این جا چقدر تمیز شده .صبح که می رفتم مدام زیر پامو نگاه می کردم چیزي رو
له نکنم .کارگر داشتی؟
نه ترمه تمیز کرد.
صداي تارخ رو دیگه نشنیدم ,چند لحظه بعد گلپر گفت:شق القمرکه نکرده ،اونم از این ببعد قراره با ما زندگی کنه
,حالا مگه چی میشه یه گوشه از کار و بگیره.

بله حق با توئه !ولی دلیل نمیشه هنوز از راه نرسیده کاراي دو هفته تورو انجام بده.


صداش گرفته بود,گلپر بندتر از قبل گفت:من تو وضغیتی نیستم از خواهر جنابعالی پذیراي کنم.
حالا اون از تو پذیراي کرده.
دستش درد نکنه ,جور برادر تنبلشو کشیده...جواب ازمایشمو گرفتی؟
صداي تارخ پر از شادمانی شد:اره مثبته.
گلپر چقدر بهونه گیر ونق نقو شده بود :همینه که با جعبه شیرینی ودسته گل اومدي تو.
چشم عزیزم ,الان میگیرم ,شیرینی چی دوست داري؟
ناپلئونی بگیر,ترمه ام دوست داره.
چه عجب با لحن محبت آمیز ازم یاد کرد .همه ناراحتی هامو فراموش کردم .منتظر شدم تارخ بره و مثلا من از خواب
بیدار شم .صداي در رو که شنیدم .پاشدم حوله هنوز دور سرم بود .بازش کردم موهام هنوزنم داشت ,شونه اش
کردم.فرهاي خوش حالت موهام منظم شد.جلوي اینه وایستادم . به خودم زبون در اوردم :خوشگلی بد دردیه ها!
چقدر مغرور بودم .امام دروع نمی گفتم لگف خدا شامل حالم شده ومن از زیباي بهره دارم.پوست سفید وصاف ,چشم
ابروي مشکی وخوش حالت !بینی ظریف و سر بالا,چونه ام گرد!
به قول سودي جون همه چی تموم بوده...اره خوب اینم نمی گفت چی می گفت؟چون درست شکل خودش بودم .فقط
می گفت:تو زبون درازي !من بیچاره کی مثل تو صدتا حرف کت و کلفت تو استینم دارم؟
دروغ نمی گفت .دوباره به خودم نگاه کردم ,کیف کردم از اتاق اومدم بیرون ,گلپر لباس عوض کرده بود .موهاي
خرمایی رنگش مرتب بسته بود و از اون شلختگی خبري نبود,ارایش ملایمی داشت که جذابترش کرده بود .با لبخند

گفت:سلام خوش خواب خانم.


جوابشو دادم ,رفتم اشپزخونه :نه از چاي خیر بود نه از قابلمه اي که توش غذا باشه!زیر کتري رو روشن کردم اومدم
بیرون,گلپر با لبخند گفت:تارخ اومد.
با تعجب ساختگی پرسدم :پس کو؟
رفته شیرینی بخره ....به خاطر جواب ازمایش!
پریدم وگونه اشو بوسیدم :تبریک می گم گلپر جون.. خوب بگو شام چی دلت می خواد درست کنم؟
امشب شام مهمون تارخیم :بالاخره باید سور بده دیگه!
حق با توئه ...اجازه هست یه تلفن بزنم؟
با دست به تلفن اشاره کرد :خواهش مینم.
رفتم سراغ تلفن ,یادم اومد شماره جدید شادابو حفظ نیستم . دفتر تلفن رو ازکیفم در اوردم وشماره گرفتم |,بعد از
چند تا بوق خود شاداب گوشی رو برداشت ,صداش خوابالود بود:بله؟
اي خرس قطبی ,وقت کردي یه خورده بخواب.
صداي خمیازه بلند و کشداره شو شنیدم :مگه همه مثل تو اند؟ من که دیشب تا صبح تو اتوبوس مثل جغد نشسته
بودم.
بلند خندیدم :پس شومی تو دامن گیر من بیچاره شد.
مگه چی شده؟
دستمو گذاشتم جلوي گوشی :الان نمیتونم بگم سر فرصت واست تعریف می کنم . خوب بگو ببینم تو چه کار می کنی
؟

فعلا تنهام از همخونه ایام خبري نیست .بهتر!کیف می کنی ؟


تا دوسه روز دیگه سر و کله اشون پیدا می شه .تو بیا اینجا که خیلی غریبم!
یه خورد هفکر کردم :حالا ببینم.
بیا دیگه منم تنها ,یه این خونه هم عادت ندارم خوف برم می داره.
خاك تو سرت کنن .نا امیدم کردي دختر .ناامیدم کردي.
خودتو لوس نکن :پاشو بیا دیگه.
حالا ببینم چی می شه!
دوباره گفت:از قدیم وندیم گفتن به گربه گفتن فلانت درمونه خاك داد روش.
حالا توام واسم ادا اصول در بیار.
خندیدم :به تارخ وگلپر می گم بهت خبر می دم.
واسه خواب بیا پیشم :رختخواب تمیز اضافه دارم نترس شپش نمی گیري.
هنوز سیر خواب نشدي شر ور می گی .کاري نداري؟
پس می بینمت.
گوشی رو گذاشتم تارخ اومد تو,چند ماهی بود ندیده بودمش.چند تا ر موي نقره اي روي شقیقه هاش بود,دلم لرزید.
همدیگه رو بوسیدم ,هنوز ته لهجه شیرازي داشت :چند سال چه زندگی تو تهرون فقط تونسته بود لهجه شو کمرنگ
کنه.
بعد از خوردن چاي وشیرینی بهشون گفتم:شاداب تنهاس وبدم نمیاد برم پیشش .مخالفتی نکردن ,تارخ می خواست
منو برسونه .می دونستم گلپر خیلی خوشش نمیاد, از طرفی دوست داشتم تنها برم ویه کم با خیابونا اشنا شم .ولی این

بار با مخالفت تارخ روبرو شدم/:هوا تاریکه .درست نیست

خواستم بهش توضیح بدم که از غردا با شروع کلاسا باید خود تنها بیام و بالاخره باید از یه جایی شروع کنم اما صلاح
ندیدم .حاضر شدم و زنگ زدم به تاکسی تلفنی.
ترافیک سرسام اور بود:خونه شاداب نزدیک دانشگاه بود وتا خونه تارخ فاصله زیادي داشت .وقتی رسیدم از دود
وصداي بوق وسر صدا کلافه بودم.
شاداب تلافی گلپر رو در اورد,ازم با چاي ,میوه وروي خودش پذیراي کرد.
خونه اش رو قبلا دیده بودم .یه آپارتمان هفتاد متري ئو خوابه ,وسایلش کم ودانشجوي بود .تانصف شب
حرف زدیم .از پذیرایی کلپر تعریف کردم و اشک چشمامون در اومد.
صبح زود از هال سر وصدا شنیدیم.پاشدیم و اومدیم بیرون. یکی از همخونه اي هاي بود یه دختر قد بلند لاغر اخمو
!به زور سلام وعلیک کرد و رفت تو اون یکی اتاق خواب ودر رو بست ,روبه شاداب گفتم:
خدا به فریاد دلت برسه که با این ملکه اخلاق و وجاهت همخونه اي.
ندیده بودمش ,من فقط هم اتاقی خودمو میشناسم.
با اه بلندي گفتم:این قدر کرایه سنگینه که نمیشه یکی – دو نفري از پسش بر اومده.
دوباره کلید به در انداخته شد واین مرتبه دو نفر با سر و صدا وارد شدن ,شاداب یکیشونو می شناخت دختر سفیدرو و
تپل و خنده رویی بود,دستشو اورد جلو:سلام ساغرم دانشجوي ترم اول دندونپزشکی!
با هم همکلاسی بودیم :نفر دوم رو ساغر معرفی کرد...
دو سال از ما بالاتر بود ویه رشته دیگه می خوند,دختر بدي به نظر نمی اومد ,یه عینک گرد داشت وبا نگاه ذره بینی ار
من به شاداب واز شاداب به من نگاه می کرد.
دوست وهم رشته ملکه اخلاق بود.


نهار رو من ساغر وشاداب درست کردیم و ودور هم خوردیم .ساغربه دلم نشست .دختر دل به نشاط وخون گرمی
بود .بعد از اون راجع به درس ورشته امون حرف زدیم ,عصر رفتیم بیرون ویه دوري زدیم ومن برگشتم خونه تارخ.
خونه دو مرتبه اشفته ودرهم بود.اما به لطف خدا کثیف نه!در عرض نیم ساعت همه چی رو سر جاي خود گذاشتم
.بازم از غذا خبري نبود .گلپر روب کناپه دراز کشیده آه وناله می کرد .کاش منم می تونستم توي خونه دانشجوي
شاداب زندگی کنم!
باري شام یه غذاي سبک که خیلی ام وقت گیر نباشه درست کردم ,یه سالاد هم کنارش!گلپر جون هم یه کاري مهم
داشت :سوهان کسیدن ناخنهاش.
بعد از شام ظرفا رو شستم ورفتم خوابیدم . می بایست صبح زود بیدار شم .هشت صبح کلاس شروع می شد . وسط
روز بی کار بودم و دوباره دوي بعد از ظهر تاهفت عصر کلاس!
صبخونه نخورده از خونه اومدم بیرون ,گلپر خواب بود.براش یادداشت گذاشتم که تا شب بر نمی گردم .سر موقع
رسیدم دانشکده ,حال عجیبی داشتم وانجارو خونه دوم خودم دیدم.
با شوق والتهاب کلاسمو پیدا کردم .کلاس تقریبا پر بود ,اکثر دخترا وپسرا هم سن وسال خودم بودن ,شاداب واسم
دست تکون داد,ساغر هم کنارش بود.برام جا نگه داشته بودن ونشستم وشروع به خوش وبش کردیم.یه ذره که
گذشت سنگینی یه نگاهو حس کردم ,روم رو برگردوندم با لبخند پسر مو خرمایی درشت هیکلی مواجه شدم .فورا
روم رو برگردوندم .سعس کردم بی توجه باشم .اما تا اخر ساعت سنگینی نگاهشو حس می کردم.
اولین استاد اومد ,یه تار مو تو سرش نبود,کله اش بدجوري برق میزد نور لامپ روش منعکس می شد خیلی خوش
اخلاق بود .بهمون ورود به دانشگله رو تبریک گفت.از از بچه ها خواست پول جمع کنن واونوقت یکی از پسرها رو

فرستاده بره شیرینی و ساندیس بخره.

راجع به رشتمون صحبت می کرد جالب وبا مزه حرف میزد .رفتارش پدرانه بود,ازش خیلی خوشم اومد وشکر خدا هر
ترم با اون کار داشتیم.
سر کلاسی بعدي بازم متوجه اون نگاه شدم.نگاهی که به نظرم گستاخ وخیره رسید.
دلم نمی خواست همون اول بسم ا...با همچین مسائلی درگیر بشم.تموم هدفم درس خوندن وپیشرفت بود.
کلاس که تموم شد هوا حسابی تاریک بود .شاداب وساغر خونه اشون تا دانشکده ده دقیقه پیاده فاصله داشت.از هم
جدا شدیم .دو سري اتوبوس سوار شدم وخسته و کوفته رسیدم خونه زنگ نزدم چون کلید داشتمرفتم تو...چه خونه
زندگی اي !گلپر فقط خورده وظرفا رو چیده دورش.باحرص رفتم ومانتومو در اوردم و شروع به جمع و جور کردم.نمی
دونم پیش خودش چه فکري کرده بود؟لابد فکر کرده ترمه خانوم قراره بیاد کلفتی اش رو بکنه.
احساس حقارت می کردم...چشمام از اشک میسوخت.در حالی که به خودم غر می زدم ظرفا رو شستم.
گلپر بی خیال نشسته و تخمه می خورئ,انگار نه انگار که زن این خونه اس وبد نیست هر از گاهی دستدستی به سر
وروش بکشه .ظرفا که تموم شد تارخ خسته و کوفته اومد.با اومدنش ناز وعشوه گلپر شروع شد:از صبح حالم بد
بود!مثل این که قراره این بچه جون منو بگیره ... واي تارخ همش حالت تهوع دارم وهیچی از گلوم پایین نمی ره!
تارخ با مهربونی کنارش نشست:عزیزم تو نباید همش یه گوشه بشینی باید بري پیاده روي ,یه کمن تحرك داشته
باش.
گلپر به حلقه پر نگین وگرانقیمت عروسیش دست کشید:سرم گیج می ره!دو دقیقه تمی تونم سرپا بمونم.
چشماشو خمار کرد:حوصله ام سر رفته ,بس که در ودیوار این قوطی کبریت رو نگاه کردم.
تارخ دستشو گزفت:خوب اینو از اول بگو عزیزم .برو حاضر شو که یه دوري بزنیم وتو هم از این حال وهوا در بیاي.
گلپر با ناز وکرشمه گفت:می ترسم هوا ي ماشین منو بگیره.


نترس عزیزم ,من کنارتم
هوس میگو کردم.
تارخ دست گذاشت رو چشمش:اونم به چشم.
گلپر چنان از جا پا شد که هر کی شکمش رو نمی دید فکر می کرد ,هشت ماهه حامله اس .با ناله دست گذاشت روي
کمر ظریف وباریکش :واي چه دردي می کنه!
گلپر رفت تو اتاق .تارخ رو به من گفت:تو هم برو حاضر شو دیگه.
خنده اي زورکی کردم :من تازه نیم ساعته اومدم .خیلی خسته ام باید جزوه هامو پاکنویس بکنم تا یه مروري هم بشه
,شما برین بهتون خوش بگذره.
تارخ با مهربونی گفت:بذار یه روز ازر کلاسات بگذره بعدا .پاشو ذختر خوب
صداي گلپر از تو اتاق اومد:تارخ جون یه دقیقه بیا.
تارخ بلند شد:برو حاضر شو.
صداي گلپر دوباره اومد :تارخ جون.
می خواستم بگم :گلپر جون عزیزم خیالت راحت من دنبالتون راه نمی افتم بیام این قدر به گلوي نازنینت فشار نیار.
استغفراللهی زیر لب گفتم:تارخ رفت وتو اتاق چند ثانیه بعد بر افروخته وسرخ اومد بیرون,خمیازه اي الکی کشیدم
:جقدر خسته ام ,جزوه هامو پاکنویس کنم وبخوابم.

گره ابروهاي تارخ باز شد:که هر جور صلاح می دونیی.

از خداش بود من بتمرگم خونه. می دونستم چقدر گلپر رو دوست داره!منم دوستش داشتم. ولی هیچ وقت اي طوري
نشناخته بودمش . تارخ یه نگاه رو گاز انداخت ,دستی به سبیل هاشو کشید:معلومه از شام خبري نیست . اومدم بگم
:مگه اتفاق جدیدي افتاده ؟مگه قبلا ازشام خبري بوده؟
به جاش لبخند زدم,تارخ ادامه داد :اشتراك چند ساندویچی و پیتزاي وکبابی تو تلفن هست زنگ بزن واست غذا
بیارن.
گلپر پوشیده در مانتوي سبز وروسري و شلوار کرم پدیدار شد.
تارخ گفت :به به خانوم گل!
لپابی گلپر به خند هاي پر ناز باز شد .خرامان به طرف در رفت :کاري نداري ترمه جون؟
نه عزیزم خوش بگذره.
دوتاي رفتن بیرون .می بایست مدتها این برخورد ور فتار رو تحمل کنم؟
گلپر دختر داییم بود ,چهارسال بود که با تارخ ازدواج کرده بودند .موقع ازدواج تارخسرباز وگلپر دانشجو .باب این
خونه رو براشون خرید وهزینه تحصیل گلپر رو تقبل کرد....تموم هزینه هاتا اخر سربازي تارخ داد براشون ماشین
خرید .تارخ که رفت سر کار گلپر درسش تموم شد.بابا هنوز به پسرش کمک می کرد((ولش کن چرا اعصاب خودمو
خرد کنم؟؟باید سوخت وساخت((
گلپر همه چی یادش رفته .اون وقت دو سه روزه اومدم وداره مثل یابو ازم کار می کشه وتازه پشت چشمم واسم نازك
می کنه!چشمام سوخت!به اشکام اجازه ریختن دادمقرار نیست همیشه این جا بمونم فعلا به یه اسکان موقت احتیاج
دارم...با غصه رقتم ودوش گرفتم .حوصله نداشتم جزوهامو پاکنویس کنم.بدون یه لقمه نون رفتم تو اتاق و خوابیدم
..نمی دونم چقدر گذشت ه بود که تلفن زنگ زد. با چشمان نیمه باز رفتم جواب دادم:بفرمایین.

صداي سودي جون بهم گرما داد:سلام عزیزم ترمه نازنینم...عزیز دل مادر.
دوست داشتم کنارش بودم و سرمو می ذاشتم روي شونه اش .((یعنی ادامه تحصیل ارزش دوري از اغوش گرم سودي
جونو داره؟))دوباره صداش گوشمو نوازش کرد .خوبی دختر گلم؟
اره سودي جون,تو خوبی ؟بابا تورنگ ترنج؟
همه خوبن ...چی کار می کنی؟خانوم دکتر؟
بلند خندیدم :تازه امروز کلاسام شروع شده ,تا دکتر بشم چند سال طول مش کشه
از همون روزي که اسمتو تو روزنامه دیدم واسم خانوم دکتر ي .تارخ وگلپر چطورن؟
خوبن مامان.
راستی خبر داري دارم مامان بزرگ میشم ؟
صداس از خوشی می لرزید ,جواب دادم :اره چه جورم!
ترمه جون ,عزیزم بهش تو کاراي خونه کمک کن:نذاري یه دفعه بهش فشار بیاد ها!طفلک گناه داره .مخصوصا که
شیکم اولشه و باید خیلی مواظب خودش باشه
پوزخندي تمسخر ي روي لبم نشست :باشه سودي جون خیالت راحت.
گوشی رو بده با هاش حرف بزنم و بهش تبریک بگم.
یه دفعه صدام یخ شد":نیست.
حیرت زده پرسید :نیست ؟کجاست؟
خونسرد جواب دادم:دلش گرفته بود با تارخ رفتن بیرون , هوایی عوض کنه.
بعد از چند لحظه مکث گفت:خوب تو هم میخواستی بري.


فهمیدم ناراحت شده,توقع نداشته همین اول کار منو بزارن تو خونه وبرن گردش,
با لحن دلداري دهنده گفتم:سودي جون من اومدم که درس بخونم از صبح سر کلاس بوده ام وخسته ام.
خودم نرفتم.مشکوك پرسید:حتما ؟!
با سر خوشی جواب دادم:هنوز ترمه اتو ؟نمی شناسی؟
صداش غمگین بود:کاش واست خونه اجاره میکردیم,اینطوري خیلی بهتر بود...
یه روز دو روز که نیست منم که نمی خواهم همیشه اینجا بمونم.نهایتش یه ترم تا ترم بعدي یه فکري میکنم.
تو لازم نیست فکر بکنی..تا اون موقع ایشاا... از این مخمصه خلاص میشویم.
نمی خواستم با به زبون آوردن مشکلات ناراحت بشه, گفتم سودي جون میشه یه مهلت به بقیه بدي؟دلم واسه بابا و
تورنگ و ترنج هم تنگ شده می خوام باهاشون حرف بزنم.
گوشی رو اول بابا گرفت, بعد ترنج جیغ جیغو وپر سر صدا ,بعدش هم تورنگ !با شنیدن صداشون دو پینگ کردم و
رفتم سراغ جزوه ها ودر حین مرور کردنشون همه رو پاکنویس کردم.
نصف شب بود که تارخ وگلپر اومدن ,صئاي خنده و شوخی اشون رو شنیدم اما ترجیح دادم خودمو به خواب بزنم واز
اتاق بیرون نیام. تادیر وقت چشم به سقف دوختم وتو گذشته غرق شدم .خاطرات خوش وشیرین روزاي
مدرسه,عجب بچه شلیري بودم ,مدیر وناظم باهام کنار می اومدن به دو دلیل :دلیل اول ومهمتر کمک هاي درست

وحسابی بابا به مدرسه بود ودلیل دوم درس خوب خودم

اما همیشه که نمی تونستن چشم روي کارام ببندن. یه بار آلبوم عکس برده بودم مدرسه . عکساي عروسی دختر خاله
ام بود که خودمون تو عروسی انداخته بودیم. داشتیم نگاه می کردیم که ناظم اومد تو کلاس.خودمو به اون راه زدم و
کتابمو گذاشتم روي آلبوم.
ولی نگین دوستم هول شد و آلبومو از زیر کتاب کشید و گذاشت زیر میز. ناظم که شیش دنگ حواسش به ما بود
اومد جلو و با بد اخلاقی پرسید: چی بود؟
نگین دست و پا جلفتی به تپه پته افتاد.من فورا از زیر میز یه دفتر آوردم بیرون: این بود...
چشماشو تنگ کرد و زل زد بهم: پیش خودت چی فکر کردي؟ یعنی اینقدر منو هالو فرض میکنی؟ یعنی تو رو
نمیشناسم؟من باید تو رو ادب کنم.
خندم گرفت:این چه حرفیه خانوم!
صداشو برد بالا:بیارش بیرون دختره ي از خود راضی پررو.
با پوزخند نگاش کردم. دلم میخواست تلافی تحقیرهاشو دربیارم مخصوصا اینکه بی دلیل فحش داد. روز قبلیش
تورنگ یه سوسک گرفته و انداخته بود تو قوطی کبریت.
میخواست ببینه اون چقدر زنده میمونه. از جیب کوله پشتی ام قوطی رو آوردم بیرون.
دوباره داد کشید:بهت گفتم اونو بیار بیرون ببینم چیه؟
خندیدم و با لودگی گفتم: آخه به درد شما نمی خوره.
در قوطی رو باز کردم با احتیاط سوسک و گذاشتم رو آلبوم... سوسکه هنوز زنده بود و تکون می خورد. ناظم با
عصبانیت سرم داد کشید: دختره بی تربیت... با پول بابات هار شدي و فکر میکنی هر کاري دلت بخواد میتونی بکنی؟

اولین بار بود که این طوري زشت برخورد میکرد معلوم بود دلش از دستم خیلی پره با بی ادبی گفت: گمشو اون
طرف.
حالااز کاري که کرده بودم یه مثقالم احساس شرمندگی نداشتم.
نیمکت خالی شد دستش رو کردتوي جا میز. دست به سینه وایساده بودم و چپ چپ نگاش میکردم به ثانیه نرسید که
صداي جیغش بلند شد سوسکه م انگار یه جون تازه گرفته بود رو آستین مانتوش داشت راه می رفت.
اون قدر سرو صدا زیاد شد که مدیر و چند تا از دبیرا اومدن سر کلاس و نتیجه اش مرگ سوسک بیچاره شد... یکی
از بچه ها چنان با کتاب کوبید رو سوسک بی گناه که له شد یه ذره پاش لرزید و بعدش...
چه ولوله اي به پا شده بود خانم ناظم گوشه کلاس نشسته و پاهاش رو زمین دراز بود... رنگش مثل مرده قبرستون
شده و چونه اش می لرزید یا تمسخر رو به بچه ها گفتم:انگار ازدها دیده!
انگشت اشاره اشو طرفم دراز کرد: می دونم چیکارت کنم مهرتاش!
با پررویی گفتم: مدرسه اتون سوسک داره من چی کار کنم؟! مگه تقصیر منه! خب سمپاشی کنین.
رو به مدیر گفت: معلوم نیست چی تو جا میزش قایم کرده.
-شما که گشتین.
-حالابراي سوسک می آري...
خندیدم:سوسکم کجا بود؟! حرفا می زنید خانوم ناظم.
براش آب قند آوردن با دست لرزون همه اشو خورد. طوري که بشنوه به نگین گفتم:ببین چه فیلمی هم بازي می کنه.
حالا مگه چی شده؟ یه سوسک نافابل که این همه جارو جنجال نداره بیچاره با یه ضربت کتاب هم از پا دراومد!

همچین به طرف میز هجوم آورد که یه متر پریدم عقب دستشو کرد تو جا میز و آلبومو آورد بیرون با رضایت
لبخندي زد: اینو قایم گرده بود.
بهش پوزخند زدم: تبریک میگم بزرگترین محموله قاچاقو کشف کردین! کمر قاچاقچی بین المللی شکست!
خانوم مدیر دخالت کرد: مهرتاش آلبوم چیه؟!
-عکساي شنیع و غیراخلاقی!
خانوم ناظم مثل اینکه بد جوري میخواست عقده هاشو رو سرم خالی کنه: زبون درازي میکنی؟! این جا دیگه چشم و
ابرویقشنگت به کارت نمی آد. پولاي بابا جونتم همینطور.
در گوش شاداب گفتم: به همینا حسودیش میشه.
شاداب خندید. خانوم ناظم با حرص و عصبانیت آلبومو باز کرد: خانوم مدیر تحویل بگیرین. چه عکسایی!
خانوم ناظم گفت: بریم تو دفتر...
بعد دستش رو گرفت و کشید ناظم گفت: تکلیف تورم روشن میکنم.
بهش پشت چشم نازك کردم و رومو برگردوندم داشت آتیش میگرفت: یه الف بچه چه رفتاري می کنه.
اومد طرفم که خانوم مدیر باز دستشو گرفت و با لحن عتاب آمیزي گفت: خانوم خودتونو کنترول کنید.
با عصبانیت و پاکوبان رفت بیرون. پشت سرش کلاس از خنده منفجر شد هر کس یه چیزي میگفت. دل همه بچه ها
از دست خانوم ناظم خون بود بس که بد عنق و بد اخلاق بود. طاقت دیدن دو دقیقه خوشی بچه ها رو نداشت .
بدجوري بهمون گیر می داد همیشه م سگرمه هاش تو هم بود. یه با روي خوش ازش ندیده بودیم.
زنگ تفریح یکی از بچه ها اومد و صدام کرد دفتر مدرسه. می دونستم می خواد منو جلوي معلم ها ضایع کنه. منم که
از کم آوردن بیزار! سرمو بالاگرفتم و رفتم تو دفتر.

با لبخند ملیحی سلام کردم و جواب گرفتم. خانوم ناظم آلبوم و باز کرد و گرفت جاوي چشمم رومو برگردوندم:
اینارو که دیدم . فکر کردم عکس جدید دارین.
-دختره بی تربیت بی شعور!
خانوم مدیر تذکر کرد: خانوم!
خانوم ناظم می لرزید: این چه عکسائیه؟! خجالتم خوب چیزیه. یه مشت لخت و عور.
با خونسردي گفتم:من چیز بدي تو این عکسا نمیبینم چند تا عکس خانوادگی توي یه مجاس زنونه اس! از نظر شما
ایرادي داره؟ تو یه مجلس که یه مرد هم نیست باید واسه کی چادر چاقچور کنم؟ چیزي که اسلام آزاد کرده رو شما
می خواي حروم کنی؟ در ثانی مگه این عکسا رو غیراز چارتا دختر کس دیگه اي دیده؟ حالا اگه ما تو مدرسه امون
نامحرم داریم بگین تکلیف خودمونو بدونیم.
خانوم ناظم سینه به سینه اش ایستاد: اینجا مدرس اس قانون و مقررات داره.
-اگه داره شما چرا رعایت نمی کنین؟ شما به چه اجازه اي جلوي همشاگردیام به من توهین کردین؟
-رفتار خودت باعث شد.
-چه رفتار زشتی ازم سرزد که همون اول کار به من فحش دادین؟
معلم ها سر تکون دادن. اونام از دستش دلخور بودن اصلا این آدم با همه مشکل داشت . جواب منو نداد در عوض
گفت:تو نظم مدرسه رو بهم میزنی. الگوي خوبی نیستی.
مظلنومانه گفتم: آخه درسم بدهمدام زیر ده میگیرم.
با صداي بلندگفت: اول اخلاق بعد درس! تو اخلاق خوبی نداري گستاخ و بی ادبی!
-شما تشخیص دادین؟

با عصبانیت رو به بقیه گفت: می بینین چه جوري جواب منو میده؟! بزرگتر کوچکتر سرش نمیشه.
بد جوري زده بودمبه سیم آخر: بزرگتر باید احترامشو دست خودش نگهداره.
خانوم مدیر دخالت کرد: بسه دیگه مهرتاش! رفتارت اصلا صحیح نیست. از خانوم ناظم معذرت بخواه.
شونه بالا انداختم: متاسفم.
خانوم ناظم که از حمایت مدیر شیر شده بود گفت: میري با ولی ات براي گرفتن پرونده ات می آي . وقتی مهر اخراج
خورد تو پرونده ات حسابی حالت جا می آد.
بیدي نبودم که بااین بادا بلرزم: اتفاقا همین کارم میکنم. دلم خوشه دارم میام مدرسه غیر انتقاعی! اونم بهترین غیر
انتفاعی! خدا تومن پول میدم اینم ازبرخورد پرسنل مدرسه. برخوردتون که هیچی...دم به دقیقهباید مواظب باشم
سوسکی مارمولکی موشی از دست و پام بالا نره... پول گرفتنو خوب بلدین ولی بقیه چیزا هیچی... شهریه بدون تاخیر
باید پرداخت بشهولی تعمیرات ضروري هر وقت که شد! چند تیکه از گچ سقف ریختهروسرمون بقیه اش کی هوار
میشه با خداست!
از سخنرانی شیوا و غراي خودم حظ کردم دو تا نفس بلند کشیدم: ممنون خانوم ناظم کار منو راحت کردین. به خاطر
دوستام و چند تایی از معلم ها دلم نمیخواست از این دخمه برم ولی اینطوري که مجبورم کردین حتما میرم یه مردسه
بهتر ... مهر اخراجتونم بزنین پاي پرونده خیلی مهم نیست اسم مدرسه خودتون بد در می ره.
خانوم ناظم که مثل لبو سرخ شده بود داد کشید: تهدید می کنی؟!
از دفتر اومدم بیرون و خونسرد گفتم: هر جور که دوست دارین حساب کنین.
اومدم تو حیاط سعی کردم ماسک بی تفاوتی به صورتم بزنم ولی دلم مثل سیر و سرکه می جوشید <<اگه اخراجم می
کردن جواب خونواده امو چی می دادم؟

بچه ها دوره ام کردن واسشون همه چی رو گفتم یه عده تشویقم می کردن که خوب روش رو کم کردم... یه عده
دیگه هم نگران بودن.
ترسم از این بود ساعت آخر سر کلاس رام ندن که خوشبختانه بخیر گذشت. اما آخراي ساعت یه برگه رسید دست
معلم که اسم من توش بود. ازم خواسته بودن فردا با پدر یا مادرم برم مدرسه. جلوي بقیه به روي خود نیاوردم اما
حسابی دلم شور افتاده بود...اگه اخراجم می کردن تموم آینده درسم به خطر می افتاد.
رفتم خونه سودي جون رو که دیدم شهامت پیدا کردم نمی گم کارم درست بود ولی اگه خانوم ناظم حرف زشت بهم
نمیزد منم سوسک رو نمیذاشتم روي آلبوم تا تلافی کنم. یادآوري صحنه هاي صبح خنده رو مهمون لبام کرد. همه
چیروواسه سودي جون و بابا گفتم البته به استثناء این که سوسک مال خودم بود. تورنگ با بدجنسی نگام می کرد می
دونست کار خودمه بلند گفت:خودتی! خودتی!
اومدم بگم << عمه اته >> که دیدم بابا نشسته صلاح نیست حسابی گند بالا آورده بودم . بابا گفت: عیبی نداره صبح
خودم باهات می آم مدرسه.
تورنگ خندید: حلال مشکلات یادت نره تروالی پول نقدي چک نزدیکی!
تا صبح از نگرانی چشم رو هم نذاشتم. تو حیاط مدرسه هم حالم زیاد تعریف نداشت. یه ربعی بابا تو دفتر بود و بعد
اومد بیرون دست گذاشت رو شونه ام: همیشه احترام بزرگتر از خودتو نگهدار مخصوصا این که حق آموزش به
گزدنت داشته باشه تو ه فرصت از ناظمت عذر خواهی کن.
اومدم یه چیري بگم که انگشت گذاشت روي بینی اش: هیس. حالا برو سر کلاست.
صورتشو بوسیدم: بابا خیلی خوبی.
-خانوم ناظم کوتاه نمی اومد. برو دعا به حون مدیر و درس خوبت بکن... برو سر کلاست که دیر شد.


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 97
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 11
  • آی پی دیروز : 5
  • بازدید امروز : 120
  • باردید دیروز : 7
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 155
  • بازدید ماه : 370
  • بازدید سال : 870
  • بازدید کلی : 43,320
  • کدهای اختصاصی
    پاپ اپ دانلود برنامه گوشی دانلود فیلم و سریال جدید